یک آغاز برای کودکم...
عزیز دل مامان امروز صبح توی تاکسی این کلمات اومد تو ذهنم داشتم واست زمزمه می کردم دیدم خوشت اومد تکون میخوردی گفتم بنویسم تا بعدترها هم برات بخونم آخه امروز شاهد دعوای یه زن و شوهر تو خیابون شدم و مامان خیلی ناراحت بودم تو تاکسی و یا خیلی چیزها و خیلی کس ها افتادم ...خدا واسه هیشکی نیاره... اين يك اغاز است براي كودك من كودكي كه هنوز نيامده و خود را براي جدال سرنوشت در بطن مادري كه بي صبرانه انتظارش را ميكشد اماده ميكند نازنينم ميدانم كه در وجود من رنج هاي بسياري را متحمل ميشوي اما بدان امن ترين جاي زندگي همان جاي تنگ و تاريك دل من اما پر هیاهو و پر اشتیاق است با همه اين ها مي خواهم كه بيايي و بهار زندگ...
نویسنده :
مامانی نگار-بابایی امین
10:57