سلاله جونیسلاله جونی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

سلاله جونی نی نیه خوش قدم

تصمیم بزرگ نگار و امین

سلام مامانی دیشب من و بابایی خیلی فکر کردیم که به مادر بزرگهات و عموها و دایی هات چطور بگیم که هم همدیگرو ببینن و هم یه دفعه خوشحال بشن و خوشحالیشونو ببینیم ،شاید بپرسی که چرا؟الان واست تعریف میکنم :مامانی ،خانواده من و بابایی بعد از عروسی که یه مشکل کوچولویی پیش اومد باهم قهر بودن و حاضر به دیدن هم نبودند البته یه وقتهایی باید رودررو می شدن اما ناچارن  یه سلامی از روی ادب می کردند.خلاصه جونی،جونم واست بگه که غصه ام شده بود که چیکار کنیم اگه دو تا مهمونی میگرفتیم که جدا جدا بهشون می گفتیم اون شوق اولیه گفتن برای ما تو دومی دیگه نبود بابایی گفت نگارم تو نگران نباش فقط به نی نی فکر کن بقیه اش با من .... و از اونجایی که به بابایی اطمین...
5 خرداد 1392

مشت و لق زندگیمون

مشت و لق زندگیمون چند روزیه که حالم زیاد خوب نبود و بعد از مسافرتهایی که تو عید داشتیم بازم احساس خستگی میکردم و با دردهایی که تو ناحیه شکم داشتم تصمیم گرفتم برم پیش دکترم خانم حاجی باقری.خلاصه واسم آزمایش نوشت و رفتم بیمارستان کسری تا آز بدم.وای چه استرسی منو گرفته بود دست وپام یخیده بود.بعد از یک ساعت جوابو بهم دادن و فوری دوییدم تا سر مطب رسیدم و منتظر شدم تا نوبتم بشه که یهو از لای در امینم رو دیدم " src="http://night-skin.com/blogcode/tasvir-zibasazi/upimg/uploads/1420255454.gif" alt=" " width="110" height="110" /> وای چقد قشنگ... حالا دیگه احساس آرامش می کردم ...نوبتم شد و خودم رفتم داخل چون میترسیدم و دوس نداشتم اگه امینم پ...
4 خرداد 1392

صدای قلب نفس زندگیمون

صدای قلب نفس زندگیمون سلام کوچولوی نازنینم امروز رفتم که سونوی معمولی بدم البته تنهایی رفتم و خیلی غصه خوردم چون بابایی نمیتونست بیاد، خیلی شلوغ بود بالاخره نوبتم شد و رفتم داخل قبلش خیلی التماس دکتر کردم که بهم CDبده اما گفت که مامان قشنگ ، واسه غربالگری بهت میدیم اینقد عجله نکن ...اگه میخوای با گوشیت فیلم بگیر و منم با گوشیم گرفتم...خانم دکتر گفت این اندازه اشه ...این قدشه....ماشالا قدشم خوبه گفتم وای خدای من مگه الان قدم داره؟گفت اره فسفلی قدم داره و سالمه و صدای قلبشو گذاشت ........نازی ...نازنیییییییییییییینم چقد قشنگه صدای قلبت انگار همه غصه هام پاک شد از قلبم انگار دیگه بزرگ تر شده بودم انگار به خدا نزدیک تر شده بودم ...دکترم خیلی خ...
1 خرداد 1392